جدول جو
جدول جو

معنی نفس راندن - جستجوی لغت در جدول جو

نفس راندن
(کَ دَ)
سخن گفتن. نفس برآوردن:
راه نفسم بسته شد از آه جگرتاب
کو همنفسی تا نفسی رانم ازین باب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
هوس باختن. شهوت راندن:
مگر روزگاری هوس راندمی
ز خود گرد محنت بیفشاندمی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بعقب راندن. عقب زدن
لغت نامه دهخدا
(کِ خوَرْ / خُرْ دَ)
رجوع به فسراندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شُ دَ)
فسرانیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فسرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس راندن
تصویر پس راندن
بعقب راندن
فرهنگ لغت هوشیار
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرس راندن
تصویر فرس راندن
((فَ رَ دَ))
اسب راندن، کنایه از جستجو کردن، تفحص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسراندن
تصویر فسراندن
((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسرانیدن
فرهنگ فارسی معین